اکسیژن
اکسیژن
اطلاع رسانی، آموزش و فرهنگ سازی برای دستیابی به هوای پاک در کشور

اکسیژن - زهرا پرزیوند - قدیم ترها که بچه تر بودیم؛

نزدیک غروب جمعه، مادربزرگ دلش می گرفت.

چادرگلدارش را به سر می کشید.

قوری " گل سرخی اش " را بر می داشت.

دستهایمان را می گرفت و به پارک نزدیک خانه مان می برد.

نفس که می کشیدیدم، صدای اذان مرحوم موذن زاده و عطر چای مادربزرگ، مستمان می کرد.

بوی عطر برگ های درخت بید مجنون، 

آبی که باغبان پیر روی خاکها می پاشید

و پیرزنی که برای همسرش " آب نبات قیچی " خیرات می کرد...

با خودم می گفتم بزرگ تر که شدم ؛ مادر بزرگ پیرتر می شود.... آن وقت من دستهایش را می گیرم، برایش نان تازه می خرم و در چمن های سبز پارک می نشینیم.

آرزو به گور می شوم !!!

چمنهای خاکستری و پژمرده،

درخت های دود گرفته،

آسمان تیره،

هوای تبدار و کثیف،

بیچاره مادربزرگ....

ریه هایش پر از دود می شود در این هوای آلوده.

من او را می خواهم! بیشتر از هرکسی....

سماور را روشن می کنم. پنجره ها را می بندم. حصاری نامرئی می کشم به دور خودمان!

دخترکم نقاشی می کشد، نقاشی درختهای سرسبز و پر برگ. آسمان آبی. حتی صدای چهچهه ی پرندگان و شبنم روی چمن ها و نسیم روی برگ های گل ها را .... همه را برایمان می کشد

نقاشی ها را به شیشه پنجره ها می چسبانم.

مادر بزرگ گ گ گ گ بیااااااااااااا

چای تازه دم کرده ام. بیا باهم برویم پارک.

بازهم جمعه شده... دلم گرفته.

بیا چادرت گلدارت را آورده ام ، سرت کن.

روبروی پنجره می نشینیم.... چای می نوشیم و به نقاشی ها نگاه می کنیم... هر سه با هم چشمانمان را می بندیم و در رویا قدم می زنیم.... سه نسل.... با دنیایی آرزو

دلم می سوزد!

برای دختر کوچکم، برای مادربزرگ پیرم و برای همه ی دلخوشی های کوچکی که دیگر نداریم.

 1392/11/29


نظرات شما عزیزان:

شرمین
ساعت12:35---2 اسفند 1392
چه تلخ ...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, توسط |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.